سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام صادق علیه السلام این دعا را به من داد : «سپاس خدایی را که صاحب حمد است و شایسته و نهایت [عبدالرحمان بن سیابه]
 
چهارشنبه 86 شهریور 21 , ساعت 12:49 صبح

باز مادرم با پدرم حرفش شده بود.مادرم اصرار داشت که نام مرا در یک کلاس کنکور با اساتید مجرب بنویسند در حالیکه پدرم مخالف بود و اعتقاد داشت که آدم باید خودش زحمت بکشد...تا اینکه تلویزیون گزارشی از شاگرد اول های کنکور پخش کرد:

من از همون ابتدای دورانی که برای کنکور می خوندم اصلاً به این کلاس های کنکور اعتقاد نداشتم و خودم توی خونه با کمک برادرم که اونم اصلاً به این جور چیزا اعتقاد نداره و صد درصد مخالف کلاس کنکوره یه برنامه نوشتیم و خودم تنهایی توی خونه درس خوندم...پدر و مادرم وقتی دیدن که خودم قصد دارم با کمک خودم به جنگ کنکور برم از این تصمیم من استقبال کردن...در پایان این نتیجه رو حاصل تلاش خودم و لطف خداوند و کمک های پدر و مادرم و برادرم می دونم و معتقدم که شرکت توی کلاس کنکور موفقیت رو تضمین نمی کنه...
پدرم گفت:دیدی گفتم خانوم...بیا...اینم شاگرد اول کشور...میگه اصلاً کلاس ملاس توی خونواده مون رسم نیست...اونوقت شما هی اصرار کن...
مادرم با دسته جارو کوبید توی سرم:خاک توی اون سرت کنم...از این پسره یاد بگیر...نصف توئه...تنهایی درس خونده...
گفتم:بابا از کجا معلوم که راست میگه...؟
مادرم در حالیکه برای جاروی دوم در تلاش بود گفت:مگه ندیدی که چقدر حجب و حیا داره...از خجالت حتی به دوربین نگاه نمی کرد...
فردا صبح پدرم برنامه ای را تنظیم کرده بود که خودم باید به صورت خودجوش و خودکار و در حرکتی انقلابی آن را اجرا می کردم:
6 صبح بیداری...از 6 صبح تا 12 شب زیر نظر جاروی مامانت درس میخونی...12 شب تا 2 شب اوقات تلف شده...2 شب تا 6 صبح سایر امور جاریه...

این برنامه را یک ماه اجرا کردم و در حال انفجار بودم.تا اینکه وقت اعلام نتایج بعد از انتخاب رشته شد.آگهی های بازرگانی پخش شد و نوبت رسید به یکی از این مؤسسات کنکوری ... مصاحبه با شاگرد اول کنکور:
من از همون روزهای اولی که شروع کردم به درس خوندن با توصیه ی برادرم و تشویق های پدرو مادرم در این مؤسسه ثبت نام کردم...قابل ذکره که برادرم خودش دو سال قبل توی این مؤسسه ثبت نام کرده و نتایج عالی کسب کرده..پدر و مادر من هم وقتی از این تصمیم من مطلع شدن تشویقم کردن...به عقیده ی اونا شرکت در کلاس های کنکور لازم که هیچی واجبه...اصلاً کلاس کنکور برای این تشکیل شده که توش ثبت نام کنن...در پایان این نتیجه رو حاصل تلاش استادان مجرب و کارکشته ی مؤسسه به زور بران کنکور می دونم...و از همینجا اعلام می کنم که شرکت توی این کلاسها قبولی شما دانش آموزهای عزیر رو توی دانشگاه تضمین می کنه...
ادامه ی آگهی:مؤسسه ی به زور بران کنکور...ما شما را به زور به دانشگاه می بریم...با ما ساعات مطالعه ی خود را به 200 ساعت در هفته افزایش دهید(یک هفته 168 ساعت است)...مؤسسه ی به زور بران کنکور...همه ی شاگرد اول های کنکور حد اقل دو سال در کلاس های ما شرکت داشته اند...
مادرم با دسته بیل کوبید توی سرم:خاک تو سرت کنم...چقدر بهت گفتم تو تنهایی از پس این غول بی شاخ و دام کنکور بر نمی آی...
پدرم از بس سیگار کشیده بود در هاله ای از ابهام قرار داشت:بیام با همین سیگار پشت دستتو داغ بذارم..؟چقدر بهت گفتم توی این مؤسسه ثبت نام کن...
گفتم:راست و دروغ این حرفا که معلوم نیست...
مادرم گفت:مگه ندیدی که چه جوری سینه صاف کرده بود و توی دوربین نگاه می کرد...صداقتو از توی چشماش می شد خوند...

فردا صبح پدرم با مشورت اساتید و کارشناسان مؤسسه ی به زور بران کنکور برنامه ای را برایم نوشت:

ساعت 6 صبح بیداری...6 تا 6 و 1 دقیقه صبحانه...6و 1 دقیقه تا 7 و 1 دقیقه کلاس ریاضی فشرده...7و1 دقیقه تا 9 کلاس فیزیک...9تا 12 کلاس ادبیات...12 تا 12 و 30 ثانیه ناهار...12 و 30 ثانیه تا 12 و 45 ثانیه استراحت...12 و 45 ثانیه تا 2 بعد از ظهر کلاس عربی...2 تا 7 بعد از ظهر کلاس انگلیسی...7 تا 7 و 30 دقیقه اوقات تلف شده...7 و 30 دقیقه تا 12 نصف شب دروس باقیمانده...12 تا 5 و 59 دقیقه صبح حل تمارین...5و 59 دقیق تا 5و59 دقیقه و 50 ثانیه خواب...5 و 59 دقیقه و 50 ثانیه تا 6 ورزش...

نویسنده:زبانسبزی پشت کنکوری


شنبه 86 شهریور 10 , ساعت 6:58 عصر

این دوبیتی ها تراوشات ذهن داغون و خسته ی یک زبان سبز هستند که مصایب گوناگون او را بیان می کنند:

خوش آنانکه بیزینس کارشان بی!     رییس بورس و شـورا یارشان بی!
خــــوشا آنانکه دایـم غرق پولـنـد       فرانکفورت و پاریس بازارشان بی!

************
دل گشنه به تک نونی بسازه!          برهـنه هم که با گـونی بسازه!
اگر پیدا نکرده تامسون و بـم             فقط با «پرتقال خونی» بسازه!

************
هزاران قسط در دفترچه دارم            به دورم ده زن و بیست بچه دارم!!!
به یک دستی که در جیبم گذارم       بـریزند و بگیـرند هـرچه دارم!!!!!!!!

************
زن آدم کــُــشی دارم خدایا!              که هر شب می کند زارم خدایا!
اگر فردا رَوَم بی پول به خانه             همی خواهد زند «دارَ»م خدایا!!!

************
ز دست همسر و فرزند فریاد              که هر چه او ببیند این کند یاد!
خدایا پـول ندارم من ندارم!               بُکـُش من را که شاید گردم آزاد!

************
تو که ناخوانده ای علم و حسابات      تو که نابرده ای ره در کرامات
تو که از کار دنیا هـیچ ندانی             چرا نامزد شوی در انتخابات؟!

************
بــُــوَد عشق من و رؤیای من گوشت   خدایا کی شود سویای من گوشت؟!
اگر قصابـم از تن برکند پــوست           بگوید این دل گویای من:«گوشت»!!

************
اگر دستم رسد بر شیخ شهردار          به او گویم جنابا دست نگه دار!!!
یه کم کمتر بکـَـن این شهر ما را          نداری غیر از این آیا شما کار؟!

************
زنم کافـور و می پوشم کفن را            بـنازم گـردش دور خفــن را !!!
روم با سر درون قـبر بنده                    که تنها صاحبم من این یه فن را !

************
ذلیل و زار و بیمارم نمودی!                 مرا کـُشتی و خود بردی چه سودی!
خراب و قلابی بود داروی تو                فروشنده ی ناصر خسرو بودی!!!

************
اگر قسطم یکی بودی چه بودی؟!        اگر وام ، اندکی بودی چه بودی؟!
تراول یا که مقـدار کمی پول !              از این هردو یکی بودی چه بودی؟!

************
غم خانه بیابان پرورم کرد !!                 کرایه ی زیاد دربه درم کرد!!
خدایا پس چه شد این وام مسکن؟!     صبوری خاک عالم بر سرم کرد!!!

************
خدایا داد از این پول! داد از این پول !      الهی! جیب من پر باد از این پول !
که چون فردا بیاید صابــــخانه               نمایم جیب او گـشــّــاد از این پول!!!

شاعر: زبانی سبز


چهارشنبه 86 شهریور 7 , ساعت 10:18 عصر

دو روز قبل یک خبرنگار فارسی زبان از طرف یکی از رسانه های امریکایی نظر رییس جمهور ایران را درباره ی احتمال حمله ی نظامی امریکا به ایران پرسید.
نظر رییس جمهور ما دو روز قبل:بوش اول زاییده ی خود را بزرگ کند بعد...
نظر رییس جمهور ما دو ماه بعد:بوش اول برای بچه ی خودش شناسنامه بگیرد بعد...
نظر رییس جمهور ما شش ماه بعد:بوش اول به همراه شیر خود به بچه شیر برنج و پوره ی سیب زمینی بدهد بعد...ضمناً از شیر خشک کمتر استفاده کند بعد...
نظر رییس جمهور ما یک سال بعد:بوش اول پوشک بچه را عوض کند بعد...
نظر رییس جمهور ما دو سال بعد:بوش اول به بچه راه رفتن یاد بدهد بعد...
نظر رییس جمهور ما چهار سال بعد:بوش نباید بچه را به مهد کودک بفرستد...بچه به مهر مادری نیاز دارد...بعد...
نظر رییس جمهور ما پنج سال بعد:بوش نباید بچه را کتک بزند...این طوری خوبیت ندارد...
نظر رییس جمهور ما هفت سال بعد:بوش اول اسم بچه را در یک دبستان بنویسد بعد...
نظر رییس جمهور ما پانزده سال بعد:بوش برای بچه اش در درس ریاضی معلم خصوصی بگیرد بعد...
نظر رییس جمهور ما هفده سال بعد:بوش ابتدا باید جهت ثبت نام بچه اش در دانشگاه اقدام کند بعد...منتها یادش باشد که ما با دانشگاه آزاد اسلامی مخالف هستیم...همین علم وصنعتی که ما رفتیم خیلی خوب است...بعد...
نظر رییس جمهور ما بیست و دو سال بعد(اگر بچه پسر بود):بوش ابتدا باید برای پسرش زن بگیرد بعد...منتها ما اعلام می کنیم که عروسش نباید بد حجاب باشد...
نظر رییس جمهور ما بیست و دو سال بعد(اگر بچه دختر بود):بوش ابتدا باید صبر کند تا دخترش شوهر کند بعد...
نظر رییس جمهور ما سی سال بعد:بوش ابتدا با نوه هایش به پارک برود و بستنی بخورد بعد...
نظر رییس جمهور ما چهل سال بعد:بوش ابتدا...[در این هنگام خبر می رسد که بوش مرده است]...بوش ابتدا شب اول قبر را رد کند بعد...

نتیجه اخلاقی:بوش هیچ غلطی نمی تواند بکند.
نویسنده:زبانسبزی زبانسبز


یکشنبه 86 شهریور 4 , ساعت 7:49 عصر

چندی قبل مسابقه ی لطیفه گویی با حضور تمامی مدعیان برگزار شد و طی آن لطیفه ی برگزیده ی سال مشخص گردید.در این مسابقه ملک عبدالله اعظم به مقام اول رسید.وی در حالی این عنوان را نصیب خود کرد که حریفان قدرتمندی نظیر نماینده ی جرج دبلیو موش،نماینده ی روزنامه ی جنوب غربی و نماینده ی آقای بهرام جوایزی حضور داشتند که به ترتیب رتبه های دوم تا چهارم را کسب کردند.
مجری:تماشاچیان و ببینندگان عزیز قبل از شنیدن لطیفه ی آقای ملک عبدالله اعظم که به عنوان برنده ی مسابقه انتخاب شد ابتدا لطیفه های جالب سایر شرکت کنندگان برتر را نیز با هم می شنویم.
نماینده ی جرج دبلیو موش: هدف امریکا از حمله به خاورمیانه تنها برقراری صلح بوده و ما اصلاً به فکر نفت اونجا نیستیم.
(جمعیت شدیداً می خندد.)
نماینده ی روزنامه ی جنوب غربی: مطالب و تیترهای روزنامه ی ما اصلاً مغرضانه نیستند و ما قصد توهین به هیچ قوم یا فردی را نداریم.
(جمعیت شدیدتر از قبل می خندد.)
نماینده ی بهرام جوایزی: آقای جوایزی هنگام فرارشون از هیچ کس کمک نگرفتن و تنهایی فرار کردن...
(جمعیت از شدت خنده از روی صندلی ها می افتند.)
مجری(در حال بلند شدن):خیلی جالب بود...حالا می ریم سراغ آقای ملک عبدالله...آقای عبدالله بفرمایید...
ملک عبدالله اعظم:دانشگاه آزاد اسلامی...
(سالن در حال انفجار از شدت خنده ی حضار)
مجری:خیلی خوب بود...آقای عبدالله...راز جذابیت این جوک چیه...؟
عبدالله:خیلی واضحه...دانشگاه ما خیلی آزاده...تقریباً میشه گفت که از هفت دولت آزاده...بعضی چیزها اگه زیادی آزاد بشن دیگه نمی تونن اسلامی باشن...آزاد و اسلامی با هم برخورد می کنن و علاوه بر خودشون دانشگاه رو هم خراب می کنن....
مجری:چقدر جالب...میشه چند تا جوک باحال دیگه هم بگی عبدالله جون...؟!
عبدالله:بله...شهریه های دانشگاه ما اصلاً زیاد نیستن و بسیار به اندازه هستن...
(جمعیت از شدت هیجان به سر و کله ی هم می زنند.)
مجری:بازم بگو عبدو...خیلی باحال بود...
عبدالله:ما توی دانشگاهمون خیلی داریم نظارت می کنیم...روی شهریه ها...روی وضع دانشجوهای دختر...روی حجابشون...روی اینکه خوابگاه هاشون جای مناسب باشه...روی امور مالی و دارایی مدیرهای دانشگاه... روی حرفهایی که استادها توی کلاس می گن...روی وضع فرهنگی دانشگاه هامون...
مجری(در حالیکه شکم خود را گرفته):موش بخورتت عبدالله...چقدر بامزه ای تو...بسه دیگه...دیگه جوک نگو...ترکیدیم...راستی چند تا سؤال داشتم...میگن دانشجوهایی که نسبت به شهریه و وضع دانشگاه معترضن تحت فشار قرار میدید...درسته؟...میگن که که جدیداً قراره که اصلاحاتی بشه؟...دارن حرفهایی در مورد دانشگاه می زنن که انگاری شما ها رو نگران کرده...راسته؟...حرفهایی در مورد بعضی از مدیرهای شما می زنند... درسته؟...عبدالله...!عبدو...ملک جون...کجایی؟...کجا رفتی...راستی دوستاش کجا هستن؟...اونا که همین الان توی ردیف اول بود...چرا نموندن جایزه شونو بگیرن؟...عبدالله...کجایی؟...کجا رفتن ...؟

نویسنده:یک زبان سبز


سه شنبه 86 تیر 26 , ساعت 3:34 عصر

عنوان اصلی: مفتش الدوله و آشوب طلب(قسمت دوم)

(بخش چهارم)

به مصاحبه ای که دو روز قبل همان«یک نفر» مفلوک با یک از کارآگاهان ویژه ی دفتر مبازه یا عناصر معلوم الحال انجام داده توجه کنید:

کارآگاه:سلام!
یک نفر:آخ!
- نظرتان چیست؟
- کاملاً موافقم.
- لطفاً حقایق و واقعیات را برای من بگویید.
- قبول دارم...حقایق و واقعیات خیلی مهم است.
- لطفاً آنها را بگویید.
- کدام را؟
- اهدافتان از آشوب طلبی.
- کدام آشوب طلبی؟
- می گویی یا نه؟
- آخ!بی خیال شو...
- ببخشید...چه کار کنیم؟...تفتیش عقاید روزی سه بار لازم است.(هر 8 ساعت یکبار)

*************************************************************************************************************************************************


(بخش پنجم)
یکی از مأموران،همان«یک نفر» را دستگیر کرد و مورد بازجویی محترمانه قرار داد:
مأمور:کجا داری میری؟
یک نفر: خونه مون...
- از کجا می آیی؟
- از محل کار
- واسه چی؟
- چون کارم تمام شده...
- آشوب طلب هستی؟
- نه!
- قبلاً آشوب طلب نبودی؟
- نه...من از اول سرم توی لاک خودم بود...
- حرف اضافی موقوف...بابات چی؟...بابات آشوب طلب نبود؟
- نه بابا!...اون بقال بود...تموم عمر توی ماست و پفک و گوجه فرنگی بود...
- خودت که آشوب طلب نیستی...بابات هم همینطور...پس چرا اینقدر قیافه ات مشکوکه؟
- نمی دونم...اگه دسترو بفرمایید جراحی پلاستیک می کنم...
- نه...ما خودمون اینجا نیرو داریم...قیافه ات رو عوض می کنیم...حالا شغلت چی هست؟
- کارمند بانک
- اختلاس می کنی؟
- نه...من تا حالا توی عمرم از صد و شصت و هفت هزار و دویست و پنجاه و شش تومن و هفده ریال بیشتر ندیدم...اونم حقوق یک ماهم با 25 ساعت اضافه کاری و پاداش بوده...
- پولهاتو از کشور خارج کردی؟
- نه!!!من به جز هزار تومنی پول دیگه ای ندیدم...چه برسه به دلار و یورو!
(از این لحظه به بعد مذاکرات جذی تر می شود.)
- پس معتادی؟
- نه ما جد اندر جد ورزشکاریم...
- چه ورزشی؟
- فوتبال
- پس موافق برانکو بودی؟!
- آخ شکمم!نه من از برانکو خوشم نمی اومد...
- پدر سوخته...پس طرفدار چلسی هستی؟
- نه...مگه شما طرفدار کجایی؟
- فقط منچستر یونایتد!
--باشه منم طرفدار منچستیل تو نایلون هستم...
- طرفدار تیم ملی چی؟
-طرفدار اونم هستم...
- پس همون هستی که وقتی ایران 0-2 به پرتغال باخت توی خیابونا خوشحالی می کردی؟
-آخ چشمم! نه خیر اون روز من مریض بودم...تو خونه خوابیده بودم...
- چرا صورتت زخمیه؟
-شما زدید...
- میخوای بدم بچه ها جراحی پلاستیک کنن؟
- نه...احتیاجی نیست...
- تو که قبلاً نویسنده بودی؟...الان چرا کارمند بانکی؟
- آخ کمرم! دروغ گفتم...
-چرا؟
-چون شما به من گیر می دید...
-چاره چیه...؟ تفتیش عقاید برای تو روزی 6 بار لازمه .(هر 4 ساعت یکبار)

*************************************************************************************************************************************************
یک ماه بعد آقای« یک نفر» داشت از خیابون رد می شد که کسی برای پرسیدن آدرس به او نزدیک شد.اما آقای یک نفر به گمان اینکه وی مفتش است خودرا به خیابان پرت کرد و رفت زیر تریلی؛بالا رفتیم،پایین اومدیم،همه جا رفتیم،مفتش بود.کارآگاه به خونه اش نرسید،جون آقای یک نفر به لبش رسید.

نویسنده: یک نفر زبانسبز


چهارشنبه 86 تیر 20 , ساعت 5:9 عصر

عنوان اصلی: مفتش الدوله و اشوب طلب(قسمت اول)

(بخش اول)
یک نفر دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و داشت فکر میکرد.یک نفر دیگر که دستش را گره کرده بود و داشت حرص میخورد به او نز دیک شد:
یک نفر دیگر(دومی):چرا؟
یک نفر(اولی):چرا چی؟
- همه چیز چرا؟
- به دلیل اینکه اعتقاد داشتیم.
-چرا اعتقاد داشتید؟
- چون پس از کلی تحقیق به این نتیجه رسیدیم.
- چرا تحقیق کردی؟
- چون دلم خواست و علاقه داشتم.
- چرا علاقه داشتی؟
- چون با این مسئله روبرو بودم.
- پس یک عنصر مسئله داری...چرا مسئله دار شدی؟
- چون پس از تفکر به این نتیجه رسیدم.
- چرا فکر کردی؟
- چون بیکار بودم...
- خیله خب...میریم سراغ مبحث بعد...دلایل شما چی بود؟
- در چه مورد؟
- در موارد مختلف...
- اکثراً دلایل منطقی...
- چرا دلایل منطقی؟
- چون به نظر می رسه که بهتر از دلایل غیر منطقی هستن...
-  چرا این موضوع به نظر شما رسید؟
- چون فکر کردم...
- چرا فکر کردی؟
- چون بیکار بودم...
- چه مدت فکر می کردی؟
- چند ساعت...
- در این مدت تنها بودی؟
-نه...عباس آقا و اصغر آقا هم با من بودند...
- آیا اصغر آقا برادر اکبرآقا نیست؟
-نه...
- چرا؟
- چون برادر ممّد آقاست...
- عباس آقا چطور؟
- او برادر ندارد...
- خواهر چطور؟
- به تو چه؟ با ناموس مردم چیکار داری؟
- اینجا فقط من سؤال می کنم...
- مگه اینجا کجاست؟
- اینجا همینجاست...ما قصد تفتیش عقاید نداریم ولی بگو در موارد مختلف به چه چیز عقیده داری؟
- من از همان اولش اعتقاد داشتم...
- آن اولش کی بود؟
- همان اولش بود دیگه...
- آیا از جواب دادن طفره میری؟
- آقا! جون مادرت بی خیال شو...
- قسم نده...کاری از دست ما ساخته نیست...چه کار کنیم...تفتیش عقاید هفته ای یکبار لازم است.                   

                                                             **************************
(بخش دوم)
همان یک نفر قسمت قبل،یک روز دیگر داشت در خیابان راه می رفت که توسط چند نفر دیگر دستگیر شد و مورد بازجویی(همان گفتمان سابق) قرار گرفت:
یکی از چند نفر بازجو: خودت را معرفی کن.
یک نفر: نویسنده هستم.
- اقدامات خرابکارانه و آشوب طلبانه ی خود را بگو...
- اقدامی نکرده ام...
- چه زمانی این اقدامات را کردید؟
- من اقدامی نکردم و طبیعی است که اقدام انجام نشده زمان انجام نداره...
-  چرا اقدامی نکردی؟
- چون کار دیگه ای داشتم...
- چرا کار دیگه ای داشتی؟
- دلیلش رو نمی دونم...
- گفتی که نویسنده ای؟
- بله...
- شما در مطلبی در شماره ی 185700 روزنامه تون نوشته اید که گوشت گران است...آیا این نشانه ی اعتقادات شما نیست؟
- اولاً من این مطلب رو  ننوشته ام...ثانیاً مگه گوشت گرون نیست؟...ثالثاً نوشتن این مطلب چه ربطی به اعتقادات فرد داره؟
- اگه شما اینو ننوشتید پس چه مطلبی می نویسید...
- مطالب فرهنگی و ادبی در صفحه ی آخر روزنامه...
- چرا مطالب فرهنگی و ادبی می نویسید؟
- چون در دانشگاه... مدرک هنر و ادبیات گرفتم...
- چرا به این دانشگاه رفتی؟
- چون کنکور اونجا قبول شدم...
- چرا کنکور دادی؟
- به دلایل نامعلوم...
- اهل کجایی؟
- شهر....
- آیا در شهر شما چند عنصر خرابکار و آشوب طلب وجود داره؟
- نه خیر...
- الان کجا هستن؟
- گفتم که نداریم...
- غلط کردید ندارید...پس ما تو رو چه جوری متهم کنیم...
- نمی دونم...
- کی فریب عناصر آشوب طلب و خرابکار رو خوردی؟
- من تاحالا اونارو ندیدم...چه جوری فریب اونارو بخورم؟
- پس با واسطه ها در ارتباطی؟
- واسطه یعنی چی؟
- هر کسی که با اون ارتباط داری و هرکسی که به روزنامه تون میاد و میره....
- خیلی ها به روزنامه ی ما میان و من با خیلی ها در ارتباطم..
- آیا اونا مشکوکن؟ شبیه عناصر معلوم الحال هستن؟
- شبیه بقیه ی آدمها هستن...
- چند نفر میشن؟
- حدود 100 الی 150 نفر...
(در این هنگام عوامل بازجو با خوشحالی با هم دست می دهند و روبوسی می کنند.)
بازجویی شونده: ببخشید علت خوشحالی شما چیه؟
- الان اعتراف کردی که از طریق 100 الی 150 واسطه با عوامل دشمن مرتبط هستی!
- من چنین اعترافی نکردم...
 ضمناً اعتراف کردی که زمینه ساز آشوبهای داخلی هم هستی...
- نه...من با آشوب مخالفم...
- پس ما چی؟
- نمی دونم...
- یعنی ما آشوب طلبیم؟
- نه ... شما هم نیستید...
- پس چه کسی هست؟
- نمی دونم...ولم کنید...به خدا دیوونه شدم...
- ما بی تقصیریم...جدیداً تفتیش عقاید هرشب قبل از خواب لازمه ...

                                               *********************************
(بخش سوم)
همان یک نفر بدبخت و بیچاره ی دو قسمت قبل داشت در اطراف محل برگزاری مجلس ترحیم یکی از فامیل هایش سیگار می کشید که یک عامل بدبین با او مصاحبه کرد:
یک نفر(بدبخت):سلام
عامل بدبین:خودت رو معرفی کن...
- من خبرنگار و نویسنده هستم...حال شما چطوره؟
- خلاصه ای از زندگی خودتو از اول تا حالا بگو!
- من به دنیا اومدم،بچه بودم،بزرگ شدم،مدرسه و بعد دانشگاه رفتم،بعد خبرنگار شدم...غم آخرتون باشه...فامیل نزدیکتون بود؟
- شما چرا در این مراسم شرکت کردید؟
- فامیلمون بود...
- با کدوم عامل وطن فروش جاسوس در ارتباطی؟
0- من ارنباطی ندارم...
- انگیزه ات چیه؟
- انگیزه ی خاصی ندارم...اگه هم داشته باشم به شما مربوط نیست...احتمالاً اشتباه گرفتین...
- با چه کسانی در ارتباط هستی؟
- پدر و ماردم...زن و بچه ام...خواهر و برادرام...همسایه ها...همکارها...
- بسه...آیا با عوامل خارجی هم مرتبطی؟
- نه...
- در روزنامه ی شما چه افراد مشکوکی رفت و آمد دارن؟
- ما در روزنامه مون فرد مشکوک نداریم...
- آیا شرکت در مجلس ترجیم یک نفر نشانه ی تأیید اعمال و افکار او نیست...
- اون بیچاره اصلاً تو خط فکر کردن نبود...فروشگاه لوزام یدکی خودرو داست...
- از چه زمانی قصد خروج غیرقانونی از کشور را داری؟
- من از مشهد(از سمت شرق)و از بیجار(از غرب) و از اصفهان(از جنوب) و از رشت(از شمال) اون طرفتر نرفتم... این سؤالها رو چرا می پرسید؟
- تقصیر ما نیست...جدیداً تفتیش عقاید روزی دوبار لازمه.(هر 12 ساعت یکبار)

نویسنده: یک زبان سبز

...ادامه دارد.



چهارشنبه 86 تیر 13 , ساعت 7:6 عصر

عنوان اصلی:قبل از مصرف 20 دقیقه بجوشانید!
جلسه ی علنی دادگاه

قاضی:شما متهم هستید که در طول یک سخنرانی به آقای م.ل رسماً اهانت کردید.
متهم:خوب کاری کردیم.
قاضی:گفته می شود که شما تاکنون چندبار با استفاده از حربه های زیرکانه از پرداخت مالیات فرار کرده اید.
متهم:درسته...
قاضی:چرا...؟
متهم:برای اینکه باید پولهایمان را در جاهای بهترتری خرج می کردیم.
قاضی:شما در تاریخ 17/8 طی یک مصاحبه با روزنامه ی ... خانم الف.ح را با عنوان .... خطاب کردید.
متهم:کاملاً صحیح است...
قاضی:چطور؟
متهم:دلمان خواست...این جوری بیشتر حال می کردیم.
قاضی:به شما این اتهام وارد است که در قاچاق سوخت در شرق کشور دست داشته اید.
متهم:این اتهام غلط می کند که وارد است...چند روز صبر کنید خارجش می کنیم.
قاضی:شما در شماره ی 9126 روزنامه تان شرکت... را ،رانت خوار و غارتگر بیت المال و خائن به مملکت دانستید....بدون هیچ مدرک و دلیل محکمه پسندی...
متهم:غلط چاپی بود...ان شاء الله پس از اینکه مدیر شرکت ده سال آب خنک نوش جان کرد و شرکتش به خاک سیاه نشست خبر را تکذیب می کنیم...البته این مطلب را هم باید بگم که ما همچنان محکم بر سر مواضع خودمان هستیم...
قاضی:شما در جریان مزایده در شرکت ... تبانی کرده اید...چه دفاعی در این باره دارید؟
متهم:آقای قاضی!نمی دونم چی شد که یه دفعه شیطون گولم زد...به جون شما همه چیز داشت عادی پیش می رفت...بگو ببینم شیطون بلا تو از کجا فهمیدی؟
قاضی:شما در یک ضیافت،ایشان(اشاره به آقای م.ح)را وابسته به رژیم ستم شاهی معرفی کردید؛در حالیکه ایشان آن موقع اصلاً به دنیا نیامده بودند...
متهم:ما به سن و سال افراد کاری نداریم...مهم ماهیت اونهاست...
قاضی:شما متهم به زمین خواری در مناطق شمال تهران هستید...
متهم:به حق چیزای نشنیده...مگه زمین رو هم میشه خورد..؟
قاضی:شما در شماره ی716 روزنامه تان،به 12 روزنامه و 2 ماهنامه و 4 هفته نامه توهین کرده اید...جوابتان چیست؟
متهم:قاضی جون!به منشی بگو درست بنویسه دیگه..!12 تا نبود...21 تا بود...
قاضی:شما به رییس شورای شهر تهمت واهی زدید...
متهم:زدم که زدم...به توچه..؟!
قاضی:شما به دروغ نوشته اید که کارخانه ی ... به آقای ک.ج(معاون شهردار) رشوه پرداخت کرده است.
متهم:جون تو می خواستم مبلغشو بیشتر بگم...دیدم خیلی ضایع میشه...
قاضی:شما شعارها و اهداف تبلیغاتی نامزد انتخابات شهرتان،خانم ع.ن را دورغ و چرت و پرت خواندید...
متهم:قبول دارم...کم مایه گذاشتین...دفعه ی بعد جبران می کنیم...نگران مباش!
قاضی:شما به بانک... تهمت های نادرست رباخواری و پرداخت و دریافت رشوه زده اید...
متهم:دو سه تا اتهام دیگه هم بود...منتها یادمون رفت...
قاضی:شما به دروغ نوشته اید که...
کتهم:خفه...!حرف زیادی نزن...!
قاضی(در حال گریه):آقا تو را به خدا به من توهین نکن...اجازه بده دستتو ببوسم...
متهم:حالا قسم نده...یه کاریش می کنم...

*******************************************************************************************

پس از ده دقیقه(بعد از جلسه ی مشورتی)
قاضی:با توجه به اظهارت شاکیان و دفاعیات محکم و قاطع متهم و نتایج جلسه ی مشورتی و تلفنی که دو دقیقه قبل به موبایل من شد و نامه ای که هم اکنون به دست من رسید،کلیه ی اتهامات وارده به متهم بی اساس اعلام شده و وی تبرئه اعلام می گردد.

*******************************************************************************************

نتیجه:قانون یک چیزی است که در یک کتابی نوشته اند و مفید است و گاهی هم بعضی بخش هایش در مورد بعضی افراد اجرا می شود.اما یک چیز دیگری هم هست که از بقالی سرکوچه می خریم و روی آش رشته می ریزیم و به آن کشک می گویند.

نویسنده:کسی که زبانش یه خورده سبز است.




لیست کل یادداشت های این وبلاگ